شاعر : مجتبی صمدی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند
دری از عشق به روی دل مستان واشد پهـنۀ عـرش به یک جلوۀ حق زیبا شد بـاز نــوری زخـدا بـهـر کـرم تـابـیـده خوش به حـال دلِ هر دلـشدۀ شـیدا شد
سـورهای پُـر برکت آمد و نازل گردید که به تـفـسـیـرخـدا جـملۀ اعـطـینا شد
عـوض چـلّـهنـشـیـنـیِّ هـمهمـشـتـاقـان جَـلـوات رُخ کـوثـرصـفـتـی پـیـداشـد چون رضا داشت بهدل شوق جمال مادرخواهری داد به او حق که خود زهرا شد
مژده ای دلشدهگان رحمتی ازرب آمد
بازیک فـاطـمه یا حـضرت زینب آمد
طور شد خانۀ موسی ز ظهورش امشبروز شد شب،ز رُخ غرقۀ نورش امشب
قُـذّو ابـصـارکـم ازهـر طـرفـی میآید بهزمین تابرسد وقت عـبورش امشب پسری نیست که هم کُفو وطرازش بشود مدعی را بـنـما زنده به گـورش امشب
روزی عـالـمامـکـان بـه خـداونـد بُـوَد لـقـمۀ کـوچکی از نان تـنـورش امشب
فـاطـمه نام قـشـنگی است به اومیآیـد میکند حق به شجرنامه صدورشامشب
نام او در خـور او باشد ودرتقـدیرش
سیرتش فاطمی وفاطمه درتصویرش
همه افـلاک زمینخوردۀ خاک قـدمش برتر از فنّ حساب است به خوبی رَقَمش
هرکه شد مرجـعتقـلیـد طـوافش کرده هرکه شد عالم دین رفته به زیرعَلَمَش بوسه برخاک مزارش بخدا شیرین است نمک حضرت زهراست درآب حرمش
چـــشــم جــنّـت بـه ره آمــدن زُوّارش همۀ عشق رضا اوست،مگـیرید کَمش هر کسی نوکـر او گـشت نگـردد کافر نـکـنـیدش به جـز عـشق وِرا مُـتّهـمش
در حـرم خـانـۀ اودرد شـفـا میگـیـرد زیـر ایـوان طـلائـیـش دعـا مـیگـیـرد
درِ این خانه فقط قـدر وبها میبخـشند سگ به کویش برود قدروبها میگیرد
کعـبـۀ سـنگ اگـرجـانب قـم رویآرد درحــرم خــانــۀ الـلـه لـقـا مـیگـیــرد
هرکسی ازدرِاین خانه نـصیبی دارد خرّم آنست که یک کربوبلا میگیرد
کـاش هـر ثـانـیه بـودیم کـنـارحـرمش
کاش میشد که بگـردیم غـبارحـرمش
اوکسی نیست که در ثانـیهها گم گردد یاکسی نیست فـقـط تاج سـرقـم گـردد
دخـتر آنـست که دخت شه هـفتم بـشود خواهـر آنست که یـارمه هـشـتم گردد
حیف باشدکه چنین فاطـمهای غـم بیند یـا کـه ازهـجــرگـرفـتـارتـألّـم گـردد اینکه غم نیست امان از اینکه درغربت خواهری در غُل و زنجیر تجسّم گردد غم همین است که زینب وسط کوفه وشام سـبـب خــنــدۀ بــازاری مــردم گــردد
حق همین است که زینب بخدا سرشکند
سر به عـشق سر بشکـستۀ دلـبرشکند